شوق دیدار تو را قاصد بی رحم چه داند ...آنقدر شوق به دیدار تو دارم که خدا میداند
مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود میبیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهای بلند مشکی پوشیدهاند، به گردنشان صلیب آویختهاند، کلاههای جواهرنشان برسر گذاشتهاند، زنجیرهای طلا به کمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهای خود نصب کردهاند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد میشوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه میکنند. امّا پیامبر بیاعتنا از کنار آنان میگذرد و از مسجد بیرون
هم هیأت میهمان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی میشوند. مسلمانان تاکنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بیتوجهی کند.
بههمین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی، علت بیاعتنایی پیامبر را سؤال میکند، هیچکدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمیکنند.
تنها راهی که بهنظر همه میرسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاهترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه بهدست علی حل میشود. پاسخ او این است که:
?پیامبر با تجملات و تشریفات، میانهای ندارند؛ اگر میخواهید موردتوجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.?
ادامه مطلب...