پيام
227473-فندق
91/9/19
احمد يوسفي20
نفس در قفس سينه تلاطم بکند
کاش که اين حرمله يک لحظه تجسم بکند
تير چه با ساقه گندم بکند
آه چه مي شد که سفيدي گلوگاه تو را گم بکند
صبح انقلاب
به لبم امده جانم
که اگر تير رها شد زکمان
مقصد آن چيست؟
دهان؟
يا که عروق شريان؟
يا که رگان؟
يا نکند قلب تو يک مرغ پر و بال زنان
تير بين دهان باز کمان ؛ مانده خودش هم به عجب!
اُف به رگ غيرت مردان عرب!
ياسيدالکريم
ول کام بک احمد عزيز